دلنوشت های زیبا و احساسی این روزگار غمگین و تلخ

دلنوشت های زیبا و احساسی

دل نوشته های زیبا و احساسی این روزگار تلخ ، جمله های عاشقانه زیبا و توصیف خداوند ، نوشته های جالب و خواندی درمورد انسانیت

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

گفتم بشوم خاک رهت آقا...حیف

گفتم بشوم نوکرتان مولا...حیف

گفتم بشوم آنچه شما میخواهید

گفتم بشوم یاورتان اما...حیف

گفتی که منم لایق فردوس برین

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۵
ایسان

درسرزمــــین من هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست وهیچ خیابانی !!!!

بن بست هاااا امافقط زن هاارامی شناسند انگاررر....

درسرزمین من سهم زن هاا ازرودخانه ها

تنهاپل هایی است که پشت سرآن ها خراب شده اند ..

اینجااانام هیچ بیمارستانی مریم نیست !

تخت های زایشگاهها اماپرازمریـــم های درد کشیده ای است

که هیـــچ یک مسیح را . آبستن نیستند !!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۰
ایسان

گذار تا یادی کنیم از "آب، بابا"

سرمشق های "سیب، سینی، سوت، سارا"

بنویس بابا، آب و نان را آبرو داد

بنویس بابا زندگی را سمت و سو داد

نقطه، سر خط "باز باران، با ترانه"

بنویس بابا رفت میدان، بی بهانه

بنویس شعر ِ "یاد یار مهربان" را

درس "شب تاریک و ماه و آسمان" را

بنویس بابا روزگاری دیدبان بود

روزی شعاع ِ دید ِ او تا بی کران بود

امروز اما دیدگانش "سو" ندارد

امروز دیگر قدرت بازو ندارد

بابا خروشان بود روزی مثل کارون

اما امانش را بریده، سرفه اکنون

"آن مرد آمد"، بود سر مشق دبستان

امروز "بابا" گشته سر مشق دلیران

آن مرد آمد، زیر باران، ناز نازان

این مرد هم آمد، ولی بر دوش یاران

آن مرد آمد، از افق های خیالی

این مرد آمد، واقعی، اما هلالی

آن مرد، می گفتند، روزی "داس دارد"

این مرد، اما، صولت عباس دارد

آن مرد با این مرد، خیلی فرق دارد

فرقی، چو فرق بین غرب و شرق دارد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۱۸
بهروز براتی